درس چهارم:

یادگیری لغت یکی از مهمترین مهارت های مورد نیاز برای فراگیری هر زبانی است. کتاب 504 یکی از بهترین مراجع یادگیری لغات پرتکرار زبان است و یادگیری ان کمک زیادی به زبان اموزان در آزمون های تخصصی مانند تافل، آیلس و کنکور زبان انگلیسی و ….. می کند. در این اموزش ها لغات به همراه مترادف و متضاد قرار داده شده است.
ما در لرنیش به شما آموزش گرامر زبان انگلیسی pdf، کلمات پرکاربرد انگلیسی، جمله سازی با کلمات انگلیسی، کلمات انگلیسی با معنی فارسی با تلفظ و بهترین کتاب گرامر زبان انگلیسی معرفی می کنیم.
vapor:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
بخار- مه- دود | steam- fog – haze | _____ | /ˈveɪ·pər/ |
.Dense clouds of smoke and toxic vapor
ابرهای متراکم از دود و بخار سمی.
.As the warm air rises the water vapor in it condenses into clouds that can produce rain, snow, sleet or freezing rain
با گرم شدن هوا ، بخار اب ابرهایی که می توانند باران ، برف ، برف و باران منجمد ایجاد کنند را متراکم می کند.
eliminate:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
از بین بردن- حذف کردن- از شر چیزی خلاص شدن | remove- get rid of – leave out- | admit- contain- comprise | /iˈlɪm.ə.neɪt/ |
.The credit card eliminates the need for cash or cheque
کارت اعتباری نیاز به پول نقد یا چک را برطرف می کند.
.Our team eliminated for the first time
تیم ما برای اولین بار حذف شد.
.Fatty food should be eliminated from the diet
غذاهای چرب باید از رژیم غذایی حذف شوند.
villain:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
ادم شرور- بد ذات- پست | baddie- scoundrel – devil | ____ | /ˈvɪl.ən/ |
.A typical moving picture villain gets killed at the end
شخص شرور فیلم در پایان فیلم کشته می شود.
.The villain concealed the corpse in the cellar
آن آدم شرور جنازه را در زیر زمین مخفی کرد.
dense:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
انبوه- متراکم- غلیظ- فشرده | thick- compact- condensed – heavy | loose- baggy- free | /ˈvɪl.ən/ |
.Their helicopter couldn’t land because of the dense jungle
هلیکوپتر آنها به دلیل جنگل انبوه نتوانستند فرود بیاید.
.The city is dense pollution
شهر الودگی متراکم دارد.
utilize:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
استفاده کردن- به کار گرفتن- مورد استفاده قرار دادن | use- apply- employ- hire | _____ | /ˈjuː.t̬əl.aɪz/ |
.We must consider how best to utilize what resources we have
ما باید در نظر بگیریم که چگونه می توانیم از منابع خود استفاده کنیم.
.You may be able to utilize their assistance
ممکن است بتوانید از کمکهای آنها استفاده کنید.
.After the war he utilized this fiction to present himself as politically guiltless
او پس از جنگ از این داستان استفاده کرد تا بی گناهی خود را نشان دهد.
humid:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
مرطوب- نمناک- نمدار | moggy- damp- wet | dry | /ˈhjuː.mɪd/ |
.Tokyo is extremely humid in mid-summer
توکیو در اواسط تابستان شدیدا مرطوب است.
.Her clothes were sticking to her but the humid air didn’t seem to bother her
لباسهایش به او چسبیده بود اما به نظر نمی رسید هوای مرطوب او را آزار دهد
theory:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
نظریه- نگرش- فرضیه | hypothesis- belief- supposition | _____ | /ˈθɪr.i/ |
.Different theories about how brain works
نظریه های مختلف در مورد اینکه چطور مغز کار می کند.
.In theory, everyone will have to pay the new tax
از نظر تئوری ، همه باید مالیات جدید را بپردازند.
.Freudian theory has had a great influence on psychology
نظریه فروید تأثیر زیادی در روانشناسی داشته است.
descend:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
فرود امدن- سرازیر شدن | fall- go down- drop | rise- go up- ascend | /dɪˈsend/ |
.Our plane started to descend
هواپیمای ما شروع به فرود امدن کرد.
.Million of tourists descend on the area every year
میلیون ها گردشگر هر ساله در این منطقه فرود می آیند.
circulate:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
گردش کردن- دور زدن- چرخ زدن | broad cast- spread- move around | ____ | /ˈsɜːr.kjə.leɪt/ |
.Swimming helps to get the blood circulating through the muscle
شناکردن به گردش خون در ماهیچه کمک می کند.
.Blood circulates around the body
خون در اطراف بدن گردش پیدا می کند.
enormous:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
عظیم بزرگ- خیلی طیاد | huge- massive- giant | little- small- low | /əˈnɔːr.məs/ |
.The whole system requires enormous amount of energy
کل سیستم به مقدار بسیار زیادی انرژی نیاز دارد.
.He has an enormous amount of work to finish before Friday
او قبل از جمعه کارهای عظیمی انجام داده است.
predict:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
پیش بینی کردن- پیش گویی کردن | forecast- prophesy | ______ | /prɪˈdɪkt/ |
.Sales were five percent lower then predicted
فروش پنج درصد کمتر از پیش بینی شده بود.
.It is too early to predict a result
برای پیش بینی نتیجه خیلی زود است.
.The weather forecast predicts a sunny start on Sunday but showers arriving later in the day
پیش بینی آب و هوا یکشنبه را آفتابی اما از روز یکشنبه به بعد را باران های شدید پیش بینی می کند.
.It’s difficult to predict what the long term effects of the accident will be
پیش بینی اینکه اثرات بلند مدت این تصادف چه خواهد بود دشوار است.
vanish:
معنی | مترادف | متضاد | تلفظ |
ناپدید شدن- غیب شدن | disappear- fade- vaporize |
appear- seem | ˈvæn.ɪʃ/ |
.My keys were here a minutes ago but now they’ve vanished
کلیدهای من دقایقی پیش اینجا بودند اما اکنون آنها ناپدید شده اند.
.The bird vanished from sight
پرنده از دید ناپدید شد.
.The youngster vanished without a trace one day and has never been found
این جوان یک روز بدون اثری ناپدید شد و تاکنون پیدا نشده است.
مطالب مرتبط:
بر چسب ها: